رو به تاریکی
يكشنبه, ۷ آذر ۱۳۹۵، ۰۱:۵۰ ق.ظ
(verse)
رو به تاریکی
چنین مینماید که زندگی،
همین که هر روز پیش میرود،
همین که در درونم گم میشود،
محو میشود آرام آرام،
هیچ کس به هیچ چیز اهمیت نمیدهد،
رفته است آرزویم برای زیستن
ساده گویم، دیگر چیزی برای بخشیدن ندارم،
دیگر چیزی برایم نمانده است
و نیازم، پایانی است که مرا آزاد می سازد
دیگر مثل سابق نیست
دلم برای کسی در درونم تنگ شده است،
که همچون مرگ گم شده است و این نمیتواند واقعی باشد
نمیتوانم این دوزخ را تاب آرم، احساس میکنم
که هیچ مرا پر میکند
تا سر حد سکرات
تاریکی پهناور سپیده دم را میبلعد
زمانی من خودم بودم، که اینک رفته است
هیچ کس جز من نمیتواند نجاتم دهد، اما دیگر خیلی دیر شده
اکنون نمیتوانم لیندیشم، بیندیشم به این که چرا باید تلاش کنم
چنین مینماید که گویی دیروز هرگز وجود هم نداشته است
مرگ بگرمی پذیرایم میشود و اکنون تنها خواهم گفت، بدرود